رمان هیاهو ؛ اردیایی ؛ پارت ۱۳۶

"Ardia.DarkMon"
"Ardia.DarkMon"
614 بار بازدید - 2 سال پیش - •هیاهو..! •پارت‌صدوسیوشیشم..! •• -اره..چرا خوب
•هیاهو..! •پارت‌صدوسیوشیشم..! •• -اره..چرا خوب نباشم؟! -هیچی..یه لحظه فکر کردم ناراحتی از چیزی..حالا کجا بودی.. -با‌.. اومدم بگم با ارسلان بودم اما جملمو عوض کردم و قاطع با صدایی رسا و مغرور جواب دادم.. -با یه پسره داشتم میرقصیدم..تنها بود.. رضا کنارم خندشو جمع کرد و اروم بغل گوشم گفت.. -وِزه..نمیخواد انقدرم این ارسلانو اذیت کنی!خدایی نگاهش کن..هروقت عصبی میشه رگ کردنش و پیشونیش میزنه بیرون..! بهش نگاه کردم..رضا راست میگفت..رگاش زده بود بیرون..سرشو اورد بالا و چشم تو چشم شدیم..سریع نگاهمو دزدیدم که دوباره رضا کنار گوشم خندید..! این خندیدناش باعث می‌شد ارسلان بدتر عصبی بشه و نتونه هیچی بگه و البته از این عصبانیت و قلقلک دادن غیرتش خوشحال میشم و برام جالبه..! خودش اذیتم میکنه و خودش روم غیرتی میشه..! انگار از نگاه سنگینم روی خودش حس جالبی پیدا نکرد و بلند شد رو به همه گفت؛ -خدایی این چه عروسیه؟! پاشید یکم بریم وسط حداقل یه خاطره خوبی از این جا داشته باشیم..! عسل خدا خواسته پاشد و گفت.. -آره..ارسلان راست میگه..پاشید دیگه.. با پوزخند نگاهی به عسل انداختم و با تیکه گفتم؛ -از نظر تو که معلومه ارسلان راست میگه! عسل چشم غره ای رفت و محشاد و محرابم پاشدن..همشون پاشدن که رضا رو به من گفت.. -دیانا بیاد منم میام..! پانیذ تا اومد حرفی بزنه ارسلان اومد سمتم و بدون توجه به بقیه از پشت دلا شد و تو گوشم اروم گفت؛ -میدونم که میای..! جوری گفت که تنم مور مور شد..بعدم رو به بچها گفت.. -معلومه که میاد..! بازم بی اهمیت به وجود محراب یعنی پسرعمم دستشو دور کمرم گذاشت و کاری کرد به اجبار پاشم..! اصلا ولم نکرد..حتی موقع رقص فقط نگاهش رو من بود و با من میرقصید منم بدم نیومد بلخره چزوندن عسل اونقدرم بد نبود ناموسا خیلیم خوب بود..! روحم‌در‌هیاهومغزم‌جان‌خواهد‌سپرد..!
2 سال پیش در تاریخ 1401/10/14 منتشر شده است.
614 بـار بازدید شده
... بیشتر