بابی ۱۵۴۵ ان سوی تاریک ماینکرافت

RedGamerr
RedGamerr
393 بار بازدید - 2 سال پیش - داستان بابی یه روز داشتم
داستان بابی یه روز داشتم با دوستم مانکرافت بازی می کردیم اون یه محله از ما پایین تر زندگی می کرد ما رفتیم داخل ماینکرافت تا با هم بازی کنیم دوستم گفت هی رفیق میای یه چیز بزرگ بسازیم من گفتم عالیه ولی اهن نداریم که اون گفت بیا بریم معن و یه زره اهن بکنیم وقتی بیرون از خونه رفتیم پلیری به نامه bobby1545 رو دیدیم اون گفت سلام ما برای سرور رمز گذاشته بودیم اون گفت سلام ما گفتیم چجوری به سرور اومدی اون گفت وارد شدم گفتیم برو نرفت ما کشتیمش خونشو خراب کردیم و بنش کردیم رفتیم خونه وقتی رفتیم خونه دیدیم شیشه های خونه شکسته دروازه خراب شده من ترسید بودم دوستم گفت چی کار کردی گفتم کار من نبود وقتی رفتیم خون رو بگردیم بابی رو دیدیم گفتم مگه بنش نکردی دوستم گفت کردم من و اون بابی رو زدیم یهو دوتا شد و بعد هزارتا شد من ترسیدم اونا افتادن دنبال دوستم اون رو صدا زدم دیگه صداش نمی یومد یهو بابی ها افتادن دنبال من من از خروجی فرار کردم بابی اومد اون بالا و گفت شما خونمو خراب کردید منو کشتید منو بن کرید من می گفت ببخشید گفت خدافظ کل خونه یا تی ان تی ترکید ومنم با تی ان تی مردم و وقتی وارد مپ شدم دیگه مپ سالم نبود و من مودام باکد می مردم
2 سال پیش در تاریخ 1401/03/21 منتشر شده است.
393 بـار بازدید شده
... بیشتر