رمان میراکلس زندگی تاریک پارت ۲

پارت ۲ راوی(خودم):شدوماث با خوشحالی میاد جلو تا انگشتر کت رو برداره وقتی که میخواد انگشتر رو برداره پاهای کت نوار هنوز جون داشتن وقتی انگشتر رو برمیداره یهو...پاهای پسرش رو میبینه!!! اولش اون پاها براش آشناست اما...بعدش میفهمه اون پسرشه!!!اون پسرش رو از دست داده و بدن بی جون پسرش رو تو آغوش میکشه... از زبان لیدی باگ:چیییی؟؟؟ کت نوار آدرین بوووددد؟؟؟نهههه هققق من عشقمو از دست دادممم....دیگه آدرینی وجود نداره... شدوماث:لیدی باگ احمق تو باعث شدی پسرم بمیره..فقط دعا کن حداقل یکی از سه تا جونش مونده باشه دعا کن راوی:طرفدار های آدرین که شرور شدن زامبی شدن!!!اومدن و به لیدی باگ حمله کردن!!! شدوماث:برین کنار بعدا انتقام بگیرین از اون(اون رو با عصبانیت گفت)خب بیخیال باید تبدیل بشم پلگ پنجه ها بیرون پلگ:هااا؟؟!!!شدوماث؟؟...چیییی این آدرینههه؟؟؟مردههه؟؟؟؟ شدوماث:آر..آره(از گریه به لکنت افتاد)یک..یکی از س..سه تا جو...جونش مو..مونده؟؟؟ پلگ:شانس آوردید یکی از جون هاش مونده... راوی:پلگ هرکاری میکرد نمیتونست آدرین رو برگردونه!!!او...اون جادو ، که میتونست جون کت نوار رو برگردونه...خراب شده بود!!! (زمان حال) از زبان مرینت:دیگه هیچوقت اون آدم سابق نمیشم و هیچوقت خودمو نمیبخشم ۱ سال از اون اتفاق میگذره اما...اما غمش هنوزم که هنوزه تازست...اون صحنه هیچوقت از جلوی چشمام رد نمیشه اونموقع فقط به بدن بی جونش زل زده بودم...باید یه کاری کنم تا جادو درست بشه گابریل:هی مرینت!!!کجایی سه ساعته دارم صدات میکنم!!! مرینت:بب... ببخشید حواسم نبود گابریل:حواستو جمع کن...ببین همه مردم پاریس هویت تو رو میدونن و ازت نفرت دارن تو باید یه کاری بکنی و پسرمو برگردونی وگرنه همون بلایی که سر پسرم آوردی رو سرت میارم پس حواستو جمع کن مرینت:چشم از زبان مرینت:خیلی سخت بود که جادو رو درست کنم اما...مجبور بودم من باید آدرین رو برمیگردوندم از زبان گابریل:مرینت رفت...امیدوارم راهی پیدا کنه...پسرم...دلم براش تنگ شده...من انقد مشغول شرور کردن مردم بودم تا املی رو برگردونم که به کل آدرین رو فراموش کردم!!!دقیقا مثل لیدی باگ که عشق پسرمو نمیدید!!! ادامه دارد... برای پارت بعد ۱۲ لایک گزارش حرامممم کپی ممنوع بازنشر آزاد تا بعد ^_^good bye^_^

• #کارتون_و_انیمیشن
• #
• #
• #