kadoo ghelghele zan کدو قلقله زن

Hamehchi_farsi همه چی فارسی
9.3 هزار بار بازدید - 3 سال پیش - سلامم دوستان. امیدوارم از این
سلامم دوستان. امیدوارم از این ویدیو خوشتون آمده باشد. اگر خوشتون آمده لایک کنید و یادتون نره این کانال را "همه چی فارسی "دنبال کنید. ممنون از محبت شما نازنینم. قصه گو نغمه مسکین کدوی قلقله‌زن نام متلی ایرانی و به زبان فارسی به جای مانده از دوران کهن است. این متل در زمره افسانه‌های زنجیری قرار ر داردحتی ریشه داستان را به زمان اساطیری و دوران نوسنگی مربوط می‌دانند. گفته می شود نشانه‌های این داستان حاکی ازتلاش انسان (پیرزن) برای تسلیم نشدن و خورده نشدن در برابر عوامل «بزرگ مادر هستی» است و از پایان اقتدار و تسلط نمادهای آن در برابر انسان متفکر حکایت می‌کند روزی، روزگاری.. کنار جنگلی بزرگ، در یک دهکده کوچک، پیرزنی زندگی می کرد. یکی داشت، یکی نداشت. از همه مال دنیا، پیرزن فقط یک دختر داشت. این دختر شوهر کرده بود و در دهکده ای دور افتاده، در آن طرف جنگل بزرگ زندگی می کرد. یک روز کله صحر، پیرزن خیلی خیلی دلش برای دخترش تنگ شد و با خود فکر کرد که برود به خانه دخترش سری بزند. امّا برای انجام چنین کاری باید از آن جنگل خطرناک گذر می کرد. پیرزن بقچه غذایش را بست، کفشهایش را پا کرد و از خانه زد بیرون. رفت و رفت و رفت تا رسید به دل جنگل؛ در حالی که در جنگل قدم می زد آواز می خواند: »الا دختر بلا قربونتم من، به غربت رفتی و حیرونتم من. یکدفعه یک گرگ خطرناک جلو چشمانش سبز شد و پیرزن از ترس خشکش زد.گرگ درحالی که آب ازلب ولوچه هایش می چکید پرید جلو تا پیرزن را یک لقمه چپش کند. آن وقت پیرزن به خود آمد کدوی قلقله‌زن نام متلی ایرانی و به زبان فارسی به جای مانده از دوران کهن است. این متل در زمره افسانه‌های زنجیری قرار ر داردحتی ریشه داستان را به زمان اساطیری و دوران نوسنگی مربوط می‌دانند. گفته می شود نشانه‌های این داستان حاکی ازتلاش انسان (پیرزن) برای تسلیم نشدن و خورده نشدن در برابر عوامل «بزرگ مادر هستی» است و از پایان اقتدار و تسلط نمادهای آن در برابر انسان متفکر حکایت می‌کند روزی، روزگاری.. کنار جنگلی بزرگ، در یک دهکده کوچک، پیرزنی زندگی می کرد. یکی داشت، یکی نداشت. از همه مال دنیا، پیرزن فقط یک دختر داشت. این دختر شوهر کرده بود و در دهکده ای دور افتاده، در آن طرف جنگل بزرگ زندگی می کرد. یک روز کله صحر، پیرزن خیلی خیلی دلش برای دخترش تنگ شد و با خود فکر کرد که برود به خانه دخترش سری بزند. امّا برای انجام چنین کاری باید از آن جنگل خطرناک گذر می کرد. پیرزن بقچه غذایش را بست، کفشهایش را پا کرد و از خانه زد بیرون. رفت و رفت و رفت تا رسید به دل جنگل؛ در حالی که در جنگل قدم می زد آواز می خواند: »الا دختر بلا قربونتم من، به غربت رفتی و حیرونتم من. یکدفعه یک گرگ خطرناک جلو چشمانش سبز شد و پیرزن از ترس خشکش زد.گرگ درحالی که آب ازلب ولوچه هایش می چکید پرید جلو تا پیرزن را یک لقمه چپش کند. آن وقت پیرزن به خود آمد گرگ گفت «ای پیرزن! كجا می روی؟» گرگ گفت «ای پیرزن! كجا می روی؟
3 سال پیش در تاریخ 1400/01/22 منتشر شده است.
9,318 بـار بازدید شده
... بیشتر