دلنوشته فرهاد قائمیان
105 بار بازدید -
10 ماه پیش
-
کودک، شهید، مادر، ستاره های
کودک، شهید، مادر، ستاره های بی لبخند.
غزه، فلسطین، مقاومت.
سرهای بر شانه آویخته، فریاد فرو خورده در خون.
غزه، فلسطین، خاک داغ حادثه،
خاک هزارفانوس، خاک بیت المقدس.
خاک کشور، خاک وطن، خاک خاکستر شده ای که آوارش بر سر کودک و مادرش ریخت و پدر را خَم کرد.
سنگهای خونین باقیمانده در دستان لرزان پدر، فریادش را بر افروخت.
جنگ، مقاومت، خون، شهادت،
ولی به کدامین گناه؟
گناه کودکی؟ گناه مظلومیت؟ گناه بی پناهی؟ گناه غیرت بر آب و خاکش؟
کودکم، مادرم،
خواهرم، برادرم،
من خانه ای دارم، خانهای امن، خانه ای گرم و بدون دلهره تا ابدیت.
خانه عشق و دوستی، خانه همدلی و همدردی، خانهای امن؛ خانه دلم...
دیگر در غربت کسی نباش، دیگر رویاهایت را در زیر آوار ناملایمتیها و ناهنجاریها خاک نکن.
دیگر بیا و این بار دلم را وطن خود بدان تا با هم در این خانه شهادت پدر را به جان بنشانیم.
بیا کودکم، بیا برایت قصه بگویم، قصه ای از جنس بلور و گلاب، به طعم صلح که ریشهاش مقاومت است و نورش، طلیعه صبح بی مرگی، صبح آزادی، صبح بی دلهره، صبح روشنایی.
بیا مادرم، ای چراغ خانه فرزندان شهیدت،
بیا که چادر بر خاک و خون کشیدهات را ارج نهم.
بیا که باری دیگر با هم سفره مهربانی را در خانه دلمان بگشاییم و خانه مهر را بیاراییم.
خواهرم، برادرم،
ای که امروز تو را کم از هم وطنانم نمیدانم
خاک شهیدانتان را میبوسم، دردتان را به جان میخرم و اشک را به سویدای دل می ستایم.
مرا یار و همراه خود بدان
و بمان تا مقاومت بماند،
تا همگان بدانند که خون شهدا زرین چشمه ایست که بر خاک پاکتان جاریست.
من با شما هستم
با شما هم دردم، هم گامم و همدل تا همیشه.
فرهاد قائمیان، مهر ۱۴۰۲»
instagram:lida.yaghoobi
Telewebiran
10 ماه پیش
در تاریخ 1402/09/02 منتشر شده
است.
105
بـار بازدید شده