فیک‌تهیونگ‌و‌ا/ت‌پارت ۶ =]

763 بار بازدید - 3 سال پیش - خوخو‌این‌پارت‌کم‌بود‌ و‌این‌پارتو‌من‌نوشتم‌ و‌یکذره‌بد‌شد اما‌پارت‌بعد‌طولانی‌تر‌و‌بهتره‌قول‌میدم =]
خوخو‌این‌پارت‌کم‌بود‌ و‌این‌پارتو‌من‌نوشتم‌ و‌یکذره‌بد‌شد اما‌پارت‌بعد‌طولانی‌تر‌و‌بهتره‌قول‌میدم =] پارت ۵ : *توی خونه بی تی اس* بی تی اس:سلام خوش اومدین جانگ سوک:سلام مرسی *شروع مکالمه مغز ا.ت* چقد اینا خوشگلن از نزدیک بیشتر جذابن..اهع تهیونگو چقد از نزدیک هاته لعنتییی خدایا یکی بیاد منو بگیره تا غش نکردم.. *اتمام مکالمه مغز ا.ت* یونا:پیس پیس ا.ت چته اینجوری به ته زل زدی؟؟ ا.ت:هاها؟من کی؟..صب کن ببینم ته؟دختره چشم سفید چرا بهش میگی ته؟ یونا:یجور میگی انگار زنشی باشه بابا فهمیدم کراشی روش ا.ت:دختره چیز چیز اصلا اگه اینجوریه لباس منو پس بده یونا:کدوم لباس؟ ا.ت:همونی که پارسال ازم گرفتی زرد بود یونا:ولی اونو واسه تولدم بهم داده بودی ا.ت:در هر صورت با پول خودم بود یونا:ایش بسه باشه بهت میدم با این که ازت کوچیک ترم عقلم ازت بیشتره حالاهم برگرد اون طرف تا نفهمیدن داریم‌ تو مغزمون همو جعر میدیم ا.ت:اوکی ا.ت_برگشتم و نگاهی به تهیونگ انداختم و دیدم اونم داره بهم نگاه میکنه و چشمامون قفل هم شد واسه چند دقیقه حتی پلک هم نزدیم و میتونستم احساس کنم لپام کپی گوجه شده که نگاهمو ازش دزدیدم ولی میتونستم نگاه های سنگین رو روم حس کنم برگرد دیگه اب شدم اصلا چرا اینقدر جذابییی *از دید تهیونگ* داشتم به جوک های بابابزرگی جین که داشت باهاش سر اقا جانگ سوک رو میبرد گوش میدادمو لبخند فیکی میزدم که نگاهم به دخترا اقا جانگ سوک افتاد که داشتن همش پچ پچ میکردن و از چشماشون معلوم بود که داشتن تو مغزشون همو میکشتن که نگاهم به دختر بزرگشون افتاد.. اوه اون ا.ت بود کسی که تو بازار بهش برخورد کردمو روش کراش زدم..خوب میتونم بگم از نزدیک کیوت ترین کسی بود که تاحالا دیده بودم تو عکساشم کیوت بود ولی از نزدیک خیلی پرفکت تر بود که تا به خودم اومدم فهمیدم نیم ساعته دارم بهش نگاه میکنم بدبخت اب شد..سریع نگاهمو ازش کشیدم دروا درواقع دیر شده بود چون نیم ساعت بود داشتم بهش نگاه میکردم *بعد حدود چند ساعت و خوردن شام* جانگ سوک:ما بهتره بریم دیگه شب شده شام خیلی خوشمزه بود مرسی لیا:بله واقا مرسی شام خیلی خوشمزه بود دستتون درد نکنه ا.ت:ممنون دستتون درد نکنه یونا:مرسی شام خیلی خوشمزه بود جین:خواهش میکنم نوش جونتون یونا:آم جین اوپا تو درستش کرده بودی؟ جین:اره *پشمام ریزان خانواده جانگ* جین:ام چیزی شده؟ یونا: نه نه فقط خیلی خوشمزه بود جین:*لبخند* *در افکار پیشول یونگی* چرا اونو اوپا صدا زد؟چرا به من نمیگه پیشی اوپا؟اهع من خیلیم خوشگلم باید به منم توجه کنهههه اوففف..فک کنم واسه این که بهم توجه کنه تهش باید بگم میو نه نه یونگی غرور تو نیار پایین..اصلا من چی میگمم *اتمام افکار پیشول یونگی* پارت ۶ : داشتیم از در میرفتیم بیرون تهیونگ بازم بهم خیره شده بود احساس میکردم امروز صبح دیدمش ینی چی اخه ؟؟ همه خداحافظی کردن اما تهیونگ حرف نمیزد =| یونگی دستشو به تهیونگ زد تهیونگ : عا‌عه‌امممم‌خداحافظ *شب* یونااومدتو اتاقم =| ا/ت : هوم بله ؟؟ یونا : وقتی به جین گفتم اوپا قیافه ی یونگیو دیدی ؟؟ انگار میخواست منو جینو بکشه ا/ت : یونا عمممم یک سوال بپرسم ؟؟ یونا : بپرس ا/ت : یونا تو از یونگی خوشت نمیاد ؟؟ یونا : این چه سوالیه ؟؟ از دوستم خوشم نیاد ؟؟ ا/ت : نه منظورم این نبود بیخیال یونا : ا/ت جدیدا عجیب شدی عا *مکالمه ی مغز ا/ت * ا/ت : ضایست که یونا دوسش نداره شایدم دوسش داره چون اون هیچوقت بهم نمیگه ولی ی وقت دوسش نداشته باشع و بفهمه یونگی ینی دوستش روش کراش زده نارحت نمیشه ؟؟ ا/ت ینی الان بهش بگم یونگی دوسش دارع یا نه ؟؟ ( احساس اذاب وجدان =| ) من اصا چیکار دارم هنوزم متمعن نیسم رو یونا کراش داره یا نه یونا : ا/ت ؟؟ ا/ت ؟؟ ا/ت ؟؟ |/ت ؟؟ ا/ت : عاخ ببخشید حواسم یونا : من میرم بخوابم ا/ت : خواب کراشاتو ببینی =] یونا : تو‌عم‌همینطوری‌شب‌بخیر *صبح* امروز اولین روز مدرسه بود واقا نمیدونستم چیکار کنم فقط کیفمو اماده کردم که برم از مدرسه متنفر بودم امیدوار بودم تهیونگ تو مدرسمون باشع اما تو کلاسمون نباشه چون ابروم جولوش میرفت نمیخواستم سوتی بدم =| رفتم صبحانه بخورم شرایط‌پارت‌بعد : ۶ تا‌لایک ۱۰ تا‌کامنت
3 سال پیش در تاریخ 1400/06/18 منتشر شده است.
763 بـار بازدید شده
... بیشتر