فیک نامجون پارت ۶ :) آخر

152 بار بازدید - 3 سال پیش - دست کرد تو جیبش و
دست کرد تو جیبش و یه حلقه گرون قیمت رو به ا/ت داد و ازش خواستگاری کرد ا/ت خیلی ناراحت شد پاشد و کیفشو برداشت و از رستوران رفت نامجون هم ناراحت شد ( اووخی بچم ) نامجون میخواست دنبالش بره ولی نتونست ( ولی ا/ت حلقه رو با خودش برد! ) صبح روز بعد.... صدای تاراق توروق از بیرون اتاق میومد نامجون درو باز کرد دید ا/ت هست + سلام کجا میرید؟ - توی کشورم یه نفر منتظرمه دارم میرم پیش اون ( خیلیم ناراحت بود و گریه کرده بود) نامجون جا خورد با خودش فکر کرد اون کی میتونه باشه؟! - لازم نیست دنبالم بیاین خودم میرم خدانگهدار و به سرعت دور شد....! نامجون خیلی دلش شکست چیزی نگفت درو بست و زانوهاشو بغل کرد و گریه کرد( الهی بمیرم بچم به چ روزی افتاده) دیگه حوصله کار کردن نداشت ولی اون همه سفارش.... رفت و ی کیک پخت و تزعینش کرد ( عکسشو میزارم) تا فکرش رو مشغول کنه اما نتونست از شدت ناراحتی با دستش ( نه پس فکر کردین با کجاش) زد رو زمین و همه جا پر کیک شد بعد از اشپزخونه اومد بیرون رفت به سمت اتاقش میخواست در اتاق ا/ت رو بزنه که یادش افتاد! بعد چند روز ا/ت برگشت و رفت داخل رستوران نامجون داخل شد نامجون از پشت پنجره همه چیزیو میدید. اینبار ا/ت با یه پسر نسبتا خوشتیپ و خوش قیافه اومد نامجون داشت گریه اش میگرفت از شانس بدش اون روز گارسون نبود و تنها رفت سفارششونو گرفت. ناراحت بود حتی سلام هم نکرد. ا/ت به قیافه نامجون نگاه کرد و گفت - نامجون چرا ناراحتی؟ نامجون چون ناراحت بود چیزی نگفت و فقط سفارش گرفت - سه تا از اون شیرینی مخصوصات بیار یکی هم برای خودت بیار بخوریم نامجون با ناراحتی رفت اشپزخونه دیده بود که ا/ت یه حلقه درست مثل حلقه ای که بهش داده بود دستشه فکر میکرد حلقه رو پسره بهش داده رفت و شیرینی هارو اورد ولی خودش نخورده با گریه برگشت سمت اشپزخونه ا/ت هم از پسره معذرت خواست و رفت پیش نامجون - چیشده نامجون چرا مثل قبلنا شیرینی نیاوردی بخوریم؟ نامجون چیزی نگفت - میگم چراااااا ؟ نامجون چیزی نگفت و فقط از پشت پنجره به پسره اشاره کرد ( اروم اروم داشت اشک میریخت) - اهان پس ماجرا اون پسره ست؟ بغض ا/ت شکست اونی یکی از مریضام بود داشت میومد کره اوردمش اینجا پز شیرینی هاتو بدم اونروزی هم که میرفتم به کشورم یکی از مریض هام مرده بود بخاطر اینکه اینجا بیش از حد موندم اونم بخاطر تو ا/ت : چیشده نامجونچرا مثل قبلنا شیرینی نیاوردی بخوریم؟ نامجون چیزی نگفت ا/ت :میگم چراااا؟! نامجون چیزی نگفت فقط از پشت پنجره ب پسره اشاره کرد (اروم اروم داشت اشک میریخت) ا/ت : گفت اهان پس ماجرا اون پسره اس؟! بغضش ا/ت شکست و گفت اون یکی از مریضام بود داشت میومد کره اوردمش اینجا که پز شیرینی هاتو بدم اون روزی هم ک میرفتم ب کشورم یکی از مریضام مرده بود بخاطر اینکه اینجا بیش از حد موندم اونم بخاطر تووو باید بهم حق میدادی ک ناراحت باشم تو فکر کردی کی منتظر من بود؟ کی میتونست باشه حالا ک من برگشتم فقط بخاطر تو بوده اونجا مدام از شهر بیرون میرفتم و شمارتو میگرفتم ک جواب بدی فکر‌ میکردم خط نمیده ولی بعدا فهمیدم همشو رد کردی پیام دادم جواب ندادی فکر نکردی همش بازی با احساسات من بوده؟! این حلقه هم حلقه ای بود که تو بهم دادی تو هیچ نمیدونی انقدر دلتنگت بودم ک از وسط اتاق عمل با اولین پرواز اومدم اینجا؟ واقعا برات متاسفم من از ادمای دو رو متنفرم من از ادمایی ک زود قضاوت میکنن متنفرم من از تو متنفرم نامجونمتنفرررر بعد حلقه رو از دستش در اورد و انداخت زمین و از ناراحتی بیرون رفت ... نامجون خم شد و حلقه رو برداشت و بسرعت رفت لباساشو عوض کنه ا/ت هم داشت کارت میکشید ک حساب کنه ک یهو نامجون دستشو گرفت و گفت نیازی نیست ا/ت به حرفش گوش نداد کارت کشید و پرداخت کرد اونم بیشتر از اون چیزی که باید میپرداخت و کاغذ فیشو داد دست نامجون گفت بیا اینم پولت که تمام این مدت خرج کردی اولش با پول منو خریدی الانم با پول فروختی اونم خودمو به خودم بعد ا/ت رفت بیرون نامجونم دنبالش نرفت بعد چند ساعت زنگ زدن به موبایل ا/ت برداشت و گفت بله بفرمایید از پشت تلفن گفتن نامجون تصادف کرده و سریع خودتونو برسونین گفتن ما با کسی که به بهترین شکل سیو شده باشه تماس میگیریم پس سریع خودتونو به فلان بیمارستان برسونین ا/ت سوار ماشینش شد توی راه فقط گریه کرد حس میکرد تقصیر خودشه که اون بلا سر نامجون اومده بود داخل بیمارستان شد و سمت اتاق نامجون رفت نامجون بیهوش شده بود و بستری بود بعد از اون دیگه چیزی معلوم نبود نامجون به هوش اومد عمل شده بود اونم به بهترین شکل ممکن گفت چه کسی منو عمل کرده میخام ازش تشکر کنم پرستار گفت : پزشک گفته نمیخاد اسمش معلوم بشه نامجونم اصرار زیادی نکرد و
3 سال پیش در تاریخ 1400/06/13 منتشر شده است.
152 بـار بازدید شده
... بیشتر