سریال قفس / کبوتر قسمت ۵۳

نیما افشارنادری
نیما افشارنادری
1.8 هزار بار بازدید - 4 سال پیش - سریال قفس / کبوتر قسمت
سریال قفس / کبوتر قسمت 53 دوبله فارسی آدرس کانال مشکی ترکی https://www.seevid.ir/fa/result?ytch=UCmu9... لینک کانال تلگرامی مشکی: https://t.me/meshkimedia داستان قسمت آخر سریال زمهریر / زمستان سخت - ایاز و فیروزه به هم می‌رسند؟ بچه براک و ایاز زنده می‌ماند؟ https://youtu.be/W522yuCZuWk داستان قسمت آخر سریال قهرمان. قفقاز می‌میرد؟ آیا گونش درمان می‌شود؟ آیا فیرات با سونا ازدواج می‌کند؟ https://youtu.be/qedLKxgLiJo داستان قسمت آخر سریال ملک، فصل اول. ملک زنده می‌ماند؟ خانواده‌اش او را می‌پذیرند؟ خلیل عاشق ملک است؟ https://youtu.be/qm0BFX3C1sA داستان قسمت آخر سریال حلقه. سرنوشت مژده؟ کان و جهانگیر می‌میرند؟ حلقه نابود می‌شود؟ https://youtu.be/uPw7i_MM97k غفور که نمیداند چه کاری درست است و از طرفی هم دلش پیش کوسا گیر است و نمی تواند به او نه بگوید، به بدیر زنگ می زند و از او می خواهد به دیدنش بیاید. بدیر خودش را می رسان دو غفور به او می گوید: «بدیر ما برادر بودیم. بدیری که من میشناختم اگه گناهکار بود تسلیم میشد. تو گناهکاری ولی فرار میکنی! » بدیر با عصبانیت می گوید: «حالام نوکر کوسا شدی؟! من اگه بچه هام جلومو نمیگرفتن تسلیم میشدم. » غفور حرف آخر را می زند و می گوید: «من نمیدونم باید تسلیم بشی وگرنه اتفاق های بدی میفته. » بدیر می گوید: «به کوسا بگو اگه بلایی سر بچه هام بیاره این دفعه ازش نمیگذرم! » زولوف با خوشحالی پیش کنعان می رود و به او می گوید که خبر خوبی دارد که می خواهد شب در جمع خانواده اش آن را مطرح بکند و کنعان به او لبخند می زند. همان موقع بدیر با زولوف تماس می گیرد و با ناراحتی می گوید: «دخترم مادرتون رو به شما میسپارم. من هرکاری کردم به خاطر شما بود.. » و گوشی را قطع می کند. زولوف با نگرانی به کنعان می گوید که پدرش قصد تسلیم دارد و باید فورا مانع او بشوند. درست وقتی که بدیر مقابل اداره پلیس می رسد، زولوف و کنعان از راه می رسند و زولوف به سمت پدرش می رود و می گوید: «بابا تو 15 سال پیش تاوان دادی. بذار این دفعه کسی که قاتل واقعی احمده به جای تو بره زندون. » کوسا به عوکش می گوید که کنعان برایش مرده و او هم دیگر وقتش است که طرف خودش را معلوم بکند. عوکش با تعجب به مادرش خیره می شود. غفور به افرادش دستور می دهد تا زولوف را در فرصتی مناسب و بدون این که کسی متوجه بشود بدزدند و بعد هم می گوید برای اینکه بدیر را مجبور به تسلیم بکنند، در محله شان آنها را اذیت بکنند. کمی بعد وقتی زلیخا برای خرید نان می رود، بقال به او نان نمی فروشد و در محله او را زن قاتل صدا می زنند. زولوف و کنعان و بدیر هم می بینند که روی دیوار عمارتشان خیلی بزرگ نوشته شده: کاوی های قاتل! و همه شان ناراحت می شوند اما زلیخا می گوید: «کوسا هرچقدر میخواد تلاش کنه. یه شهر باهامون بد بشن من تورو تسلیمشون نمیکنم بدیر آقا. » کنعان هم که تمام مدت سکوت کرده فکری می کند و می گوید بهتر است برای همیشه از انجا بروند و زندگی جدیدی را شروع بکنند. همه با این تصمیم موافقت می کنند و بدیر به خاطر درک و شعور او تشکر می کند. کوسا تسبیح طلای جلیل را برای یادگاری به عوکش می دهد و کمی بعد کنعان به عوکش زنگ می زند و از او می خواهد به دیدنش بیاید تا قبل از رفتن از شهر همدیگر را ببینند. عوکش به دیدن کنعان می رود و کنعان در مورد این که بدیر قاتل نیست و این را عوکش هم باید قبول بکند حرف می زند. عوکش که خیلی به او اعتماد دارد قبول می کند و بعد با من و من سعی می کند در مورد ایپک هم صحبت بکند که کنعان می گوید: «داداش تو باید به حرف دلت گوش بدی... » و عوکش لبخند می زند. بعد کنعان متوجه تسبیح طلای جلیل می شود و کمی به آن خیره می ماند. کوسا با موتلو بدرفتاری می کند و او به حالت قهر همراه ماشین اسباب بازی اش از خانه خارج می شود و نعمت را آن طرف خیابان می بیند و با خوشحالی به سمتش می رود. نعمت متوجه می شود که موتلو بدون توجه به خیابان و ماشین های پر سرعتش دارد به سمت او می آید و برای این که او صدمه ای نبیند مقابل ماشینی می رود و خودش را سپر او می کند. عوکش این صحنه را می بیند و اسم او را فریاد می زند و به سمتش می رود. مشتری عمارت قبلی به خواست کنعان که حالا دیگر همراه زولوف و خانواده اش به سمت استانبول به راه افتاده اند، یادداشتی که رویش اسم کنعان نوشته شده را به گلدانه می دهد و گلدانه هم آن را روی میز کنار دیگر مدارک می گذارد. غفور متوجه یادداشت می شود و به آن خیره می ماند.
4 سال پیش در تاریخ 1399/09/11 منتشر شده است.
1,817 بـار بازدید شده
... بیشتر