کارتون امفیبیا فصل 1 قسمت 19 و 20

donyayefilmocarton
donyayefilmocarton
18.5 هزار بار بازدید - 3 سال پیش - قسمت اول ;عان یک روز
قسمت اول ;عان یک روز در مغازه بود و به عان میگفتن درازک و عان عصبانی شد و شعار شهر این بود که هرچه با بقیه اشناه تر شی احترام کمتری میبینی و عان گروهی باحال را دید که از قلعه وزق ها امده بودند و انها کارشان این است که مالیات هایی که به برج وزق نداده شده را بگیرند و یا وسایل مردم را ببرند و عان رفت پیش انها و به عان گفتن اگه به گروه ما ملحق شی همه به تو احترام میزارند و عان به انها ملحق شد و رفتند از خانه ها وسایل ببرند و خانه بعدی خانه پدربزرگ بود که پدربزرگ عان را مجبور کرد که مالیات های پدربزرگ را ببیند و عان از ان گرو خارج شد و نگذاشت بسی را ببرند و اسپرینگ از راه رسید و فهمید مردم مالیات دادن ولی شهردار مالیات های انها را درمجسمه که ان روز ساخته شده بود قایم کرده و همه متوجه شدن و عان مردم ان گروه را از شهر انداختند بیرون قسمت دوم ان گروه به قلعه رسیدن و کاپیتان انها خیلی سخت گیر بود و یک سرباز خوشحال رفت پیش دوست عان از او دنیا و ان سرباز دوست داشت یک دلغاک باشد و ان وزق همیشه میخواست به کاپیتان بگه من اصتفاه میدمهم و این کار را کرد و یک کسی امد و گفت کاپیتان یک مسعله محم کاپیتان ان دوپرنده کشنده را دید که عاشق گوشت تازه هستند و وزغ دلقاک داشت با سر و صدای بلند میرفت و پرنده ها به ان حمله کردن و ان وزق دلغاک انها را اورد به سوی قلعه و انها به قلعه حمله کردن و کاپیتان به سربازانش می گفت بلندشین ترسو ها بجنگید و دید که دوست عان میتواند بجنگد و ان را نجات داد و دوست عان کاپیتان را نجات داد و به کاپیتان گفت با وزق ها مهربون باش و انها برات هر کاری میکند و همین کار را کرد و سربازان کاپیتان جنگیدن و پیروز شدن و کاپیتان به دوست عان عیده داد یا بره تو حیات وحش یا پیش ما باش و دوستاتو پیدا کن و برگرد به دنیای خودت دوست عان دومیش را انتخاب کرد
3 سال پیش در تاریخ 1400/01/28 منتشر شده است.
18,558 بـار بازدید شده
... بیشتر