دلنوشته خانم فتحی

بدون شکست
بدون شکست
6 بار بازدید - پارسال - روز اولی که دیدمت ،خوب
روز اولی که دیدمت ،خوب یادمه خجالت می کشیدی،وقتی به صورتم نگاه می کردی صورت همچو فرشتت سرخ می شد. وقتی کنارت،روی صندلیت،نشستم تا دستت را بگیرم و باهم شروع کنیم طرز صحیح مدادگرفتن را،ان زمان بود که دیگر خجالتت کمتر شد وقتی برای اولین بار نوشتن را شروع کردی و نتوانستی به درستی بنویسی دستهای کوچک را بالا گرفتی و گفتی خانم اجازه من نمی تونم بنویسم کمکم می کنید دیگر خجالتی بین منو تو نبود خجالت جایش را به احترام ،عشق و دوست داشتن هدیه داد. خوب یادمه،باهم بازی کردیم تا درس یاد بگیریم،مشق نوشتیم تا درس را مرور کنیم،درس را مرور کردیم تا رفع اشکال کنیم و هر روز که گذشت،شماها قدکشیدید بزرگتروبزرگتر شدید و باسواد باسواد تر شدید و اکنون رسیدیم به اخر سال چقدر زمان کنار شما برای من زود گذشت شما یکسال بزرگتر شدید ولی برای من همون کودک می مانید دوستتون دارم از طرف اولین معلمت،که نوشتن ،بابا زندگی داد،مادر عشق داد را به تو یاد داد دلنوشته خانم فتحی
پارسال در تاریخ 1402/02/17 منتشر شده است.
6 بـار بازدید شده
... بیشتر