مینی فیک همیشه اسون نیست پارت ۱۴

BTS_merry.m
BTS_merry.m
732 بار بازدید - 3 سال پیش - تو فکر بودم که پرستار
تو فکر بودم که پرستار خبر داد ا/ت بهوش اومده از خوشحالی دویدم سمت اتاق و وقتی دیدمش همه ی لحظاتمون از جلوی چشمم رد شد... « از دید ا/ت » چشمامو باز کردم به نظر می رسید با صدای پرستار بیدار شدم بدنم درد میکرد... پرستار : حالتون خوبه؟ ا/ت : چه اتفاقی افتاد؟ پرستار : ظاهرا با یک خودرو تصادف کردید خانم! ا/ت : تصادف؟! ( با بیحالی و خونسردی ) پرستار : خوبه که بهوش اومدین همسرتون خیلییی نگرانتون بودن ا/ت : ه..همسر.. ؟! من؟! پرستار : خانم جئون چیزی لازم داشتید خبرم کنید! واتتتتت د فاز حاجییییی خانم جئون کیه؟! صبر کن نکنه منظورش کوکه! هه واقعا که ا/ت هنوزم ادم نشدی اون دیگه تورو نمیخواد... سرمو کوبوندم رو بالشت و بعد از نفسِ سختی به سقف خیره شدم که در باز شد.. اون.. کوک بود ! نه امکان نداره کوک : بهتری؟ جوابشو ندادم هم تو شک بودم هم باید بهش ثابت می شد من کیَم ! کوک : حق داری اینجوری بهم بی محلی کنی... درکت میکنم ! کوک : میشه حد اقل نگام کنی..؟ نگاه سردمو دادم بهش مثل همیشه جذاب بود ولی... نه من گول نمیخورم ! کوک : سلام جوجه :) جوجه...یاد روزای اول اشناییمون افتادم... لعنت بهت که نمیزاری نفس راحت بکشم! کوک : دیگه تنهات نمیزارم ا/ت قول میدم.. من.. من متاسفم میدونم با معذرت خواهی چیزی درست نمیشه اما.. با عشق که میشه ! نمیتونم مقاومت کنم.... ا/ت : تو به پرستار گفتی من زنتم؟ کوک : دلم برای صدات تنگ شده بود ( با لبخند ) نخیر مثل اینکه این ادم نمیشه نگاهمو ازش گرفتم که اومد جلو تر و دستامو گرفت.. کوک : ترو خدا اینجوری نکن.. میدونم بخاطر من خیلی اذیت شدی قول میدم همچیو خودم درست کنم ! ا/ت : چجوری؟! من نمیخوام مجبورت کنم همچی تموم شده. کوک : ن.. نه نه تموم نشده ا/ت ما تازه شروع کردیم! من.. دوستت دارم ( اپارت اذیت نکن مادر ) این یه...یه اعتراف بود؟! دلم میخواست همه ی اتفاقا رو فراموش کنم و فقط به اینده فکر کنم... این تصمیم قلبم بود ! کوک : فقط لازمه یک شانس دوباره بهم بدی... ا/ت : شانس؟! کوک : منو میبخشی؟! بقیش با من... ا/ت : چی؟! ببخشمت! مگه کشکه؟! سرشو انداخت پایین که صدای هقش بلند شد... داشت گریه میکرد؟! خدای من :/ کله شق ا/ت : باشه بابا غلط کردم.. ف..فقط گریه نکن. بخشیدمت کوک : واقعا؟! ( با خنده ) ا/ت : اهوم :) یکهو بقلم کرد دلم واسش تنگ شده بود منم بقلش کردم و از بیمارستان مرخص شدم ا/ت : کجا میریم؟! کوک : یک جای دور یک جایی که.... بتونیم از حرف مردم دور باشیم :) ا/ت : هِن؟! کوک : از وقتی که تصادف کردی خیلی بهت مشکوکم من عربی حرف میزنم که متوجه نمیشی؟! ا/ت : یاااااا کوک : باشه باشه... من اشتباه کردم اصلا شما دانا شما انیشتین ا/ت : هومم انیشتین خوبه! کوک : خوبه؟ دوست داری؟ ا/ت : خعلییییی کوک : ( میخنده ) کیوت! باهم رفتیم کلبه ای که مامانم اونجا برده بودیم خیلی هیجان داشتم همه چی خوب پیش میرفت ! تو راه واسه ا/ت همه چیو تعریف کردم! ا/ت : حتما مادرت خیلی سختی کشیده! کوک : کم نه! ا/ت : با برادرت میخوای چیکار کنی! کوک : هه برادر! اونقدر ازش متنفرم که دفعه ی بعد نکشمش جای تعجب داره! * چند ساعت بعد * کوک : مامان ما اومدیم.... مامان کوک : اوه خوش اومدین ا/ت : سلام :) مامان کوک : نگاش کن چه خانومی شده! بهتری دخترم؟ ا/ت : بله مچکر ^-^ مامان کوک : بیاین داخل ادامه دارد.... End of part 14 سلومممم بچه ها دو تا خبر دارم براتون اول خبر خوبو میگم نمیدونم این فیک تا پارت چند تموم بشه ولی دارم روی یک فیک جدید کار میکنم که احتمالا این که تموم شد با اون بازم در خدمتتون هستم و خبر بد اینکه میخوام یکی از شخصیت هارو بکشم ولی لطفا کامنتا رو جر ندید چون که اون کسایی که تو ذهنتون هستنو نمیکشم خلاصه تا پارت بعد خدافسیییی :) مود من : یاع یاع لبخند شیطانی مود شماها : عرررر ا/تووو نکش مود کارکتر های داستان : چه گناهی کردیم گیر این نویسنده ی اسکل افتادیم!
3 سال پیش در تاریخ 1400/06/03 منتشر شده است.
732 بـار بازدید شده
... بیشتر