فیک جونگ کوک The red line of love خط قرمز عشق پارت ۱۲

♧{Jinkook}♤
482 بار بازدید - 3 سال پیش - ¹² *دستمو گرفت رفتیم طبقه
¹² *دستمو گرفت رفتیم طبقه پایین و وارد کافه شدیم ولی با چیزی که دیدم هردو خشکمون زد چیزی که میدیدم رو باور نمیکردم ناپدریم با شیون(همون دختر خاله ارباب)رو یه میز نشسته بودن و بگو بخند میکردن دلم مخواست جرش بدم بغض گلومو گرفت چرا؟؟ چراباید همین چیزی میشد؟؟ ولی پدرم خودش منو به ارباب فروخته بود پس چرا باید کاری میکرد یا کسی رو میفرستاد تا بینمون رو جدایی بندازه؟؟ اصلااون شیون رو از کجا میشناسه؟؟؟ * *کلی تو ذهنم سوال بود نگاهمو ازشون گرفتم و به ارباب دوختم که با رگای بیرون زده و چشمای به خون نشسته داشت نگاشون میکرد خیلی ترسناک شده بود جرعت حرف زدن نداشتم* +ار...ارباب _برو تو ماشین تا بیام +ولیـــ... *یدفه چرخید طرفم و سوییچ رو گرفت جلوم* _برو تو ماشین تا بیام *از ترس سریع سوییچ رو گرفتم و زدم بیرون ینی ارباب چیکارش میکنه این اخلاقی که از ارباب دیدم صددرصد زندش نمیذاره مگر اینکه تصورات من غلط باشه اگه غلط باشه پس باهاش چیکار داشت مطمئنم کاسه ای زیر نیم کاسست اینقد تو فکر بودم که نفهمیدم کی به ماشین رسیدم سوار شدم و منتظر شدم ارباب بیاد * ... *بعد نیم ساعت ار دور ارباب رو دیدم از همینجا میتونستم عصبانیت رو تو چهرش ببینم رسید به ماشین و سوار شد تازه متوجه شدم دماغش داره خون میاد سریع دستمال برداشتم و به طرف ارباب که سرشو به صندلی تکیه داده بود چرخیدم دستمال رو اروم زیر بینیش کشیدم تا بند بیاد ارباب چشماشو باز کرد و نگام کرد توجهی بهش نکردم و کار خودمو کردم یدفه مچ دستمو گرفت و کشید که پرت شدم تو بغلش چشمام از تعجب گرد شد در مقابل چشمای بهت زدم منو از رو صندلی بلند کرد و رو پاهاش نشوند و سرشو تو گودی گردنم فرو برد نفسای عمیقی که میکشید رو میتونستم تشخیص بدم(خوبیش این بود که تو پارکینگ بودیم ماشین شیشه هاش دودی)دستمو رو سرش گذاشتن و سرش رو شونم گذاشتم مثل یه بچه پنج ساله شده بود نمیدونم این روزا چش شده شاید یاد اون دختره افتاده* +ارباب شما... *حرفم با لبای ارباب قطع شد مثل ابنبات میمکید انگار نه انگار همین چند ساعت پیش لبامو کبود کرد خواستم همراهی کنم که ازم جداشد دستشو رو گونم گذاشت* _هیچوقت هیچوقت دیگه پیش من از اون دختر حرف نزن هیچوقت نمیخوام یادم بیاری چه احمق بودم +ارباب من منظورم این نبود متاسفم ... فقط چرا این روزا انقد پریشونید؟ *نمیدونم کی تبدیل شد به دوم شخص کلن وقت عصبی جرعت حرف زدن باهاشم نمیکنم* _چیز خاصی نیست حالا هم ساکت باش بذار ارامش داشته باشم *دوباره سرشو تو گردنم کرد و چشاشو بست منم سرشو نوازش میکردم ینی چش شده؟؟ * از زبان ...: +الو _سلام رییس +خبر جدید میخوام _خب ...چیز +اههه چرا اینقد من من میکنی بگو دیگ _زن گرفته و زنشم حاملست +که اینطور *گوشی رو بی هیچ حرفی قطع کردم* +حالا با من بازی میکنی جناب جئون...خب پس منتظرم باش = ️ ️
3 سال پیش در تاریخ 1400/07/22 منتشر شده است.
482 بـار بازدید شده
... بیشتر