شعر گرگ فریدون مشیری با صدای محمد حسن محب

mhb.arts
mhb.arts
673 بار بازدید - 3 سال پیش - هرکه گرگش را دراندازد به
هرکه گرگش را دراندازد به خاک/ رفته رفته مى‌شود انسان پاک/ هرکه با گرگش مدارا مى‌کند/ خلق و خوى گرگ پیدا مى‌کند.... در جوانى جان گرگت را بگیر / واى اگر این گرگ گردد با تو پیر هرکه گرگش را دراندازد به خاک/ رفته رفته مى‌شود انسان پاک/ هرکه با گرگش مدارا مى‌کند/ خلق و خوى گرگ پیدا مى‌کند.... گفت دانایى که گرگى خیره سر هست پنهان در نهاد هر بشر ... لاجرم جارى است پیکارى بزرگ روز و شب مابین این انسان و گرگ زور بازو چاره این گرگ نیست صاحب اندیشه داند چاره چیست اى بسا انسان رنجور و پریش سخت پیچیده گلوى گرگ خویش اى بسا زور آفرین مردِ دلیر مانده در چنگال گرگ خود اسیر هرکه گرگش را دراندازد به خاک رفته رفته مى‌شود انسان پاک هرکه با گرگش مدارا مى‌کند خلق و خوى گرگ پیدا مى‌کند هرکه از گرگش خورد دائم شکست گرچه انسان مى‌نماید، گرگ هست در جوانى جان گرگت را بگیر واى اگر این گرگ گردد با تو پیر روز پیرى گرکه باشى همچو شیر ناتوانى در مصاف گرگ پیر اینکه مردم یکدگر را مى‌درند گرگهاشان رهنما و رهبرند اینکه انسان هست این سان دردمند گرگها فرمان روایى مى‌کنند این ستمکاران که با هم همرهند گرگهاشان آشنایان همند گرگها همراه و انسانها غریب با که باید گفت این حال عجیب محمدحسن محب اشیا
3 سال پیش در تاریخ 1400/05/26 منتشر شده است.
673 بـار بازدید شده
... بیشتر