فیک جیمین(Just a smile)پارت 2

╰☠bash.sar☠╮
╰☠bash.sar☠╮
380 بار بازدید - 3 سال پیش - [پارت یک لایک هاش ده
[پارت یک لایک هاش ده تا نشد فقط یکی مونده ده تا بشه ولی گذاشتم پارت بعد رو:)] به من گفت همراه من بیا بالا منم همراهش رفتم و رفت توی یک اتاق که روی دیوار هاش عکس گیم بود و کلی عروسک های باحال و خفن که یکم پسرونه بودن، بهم گفت که خوشگلم چند سالته؟ گفتم 5 سالم گفت که اینجا اتاق داداش منه که از تو چهار سال بزرگ تره و اینکه الان نیستش و میاد زود تو اینجا پیش ما زندگی کن تا ببینیم چی میشه منم گفتم نه من نمیمونم من مامانم بهم گفته بود هیچ وقت نباید خونه کسی بمونم یا زندگی کنم گفت الان گلم اگر اینجا نخوابی کجا میخوابی جایی رو که نداری بعدشم اون خانمه ای که به من گفت مامان و بابات مردن گفت که لحضه اخری مامانت زنده بود گفتش که شما هیچ کس رو اینجا نداریم اون ها همه کانادا هستن و تازه قهرن با شما و تو کسی رو نداری بری پیشش پس خواهش میکنم یکم پیش ما زندگی کن بعد ببینمیم چی میشه، منم عقلم به هیچ جا دیگه نمیکشید گفتم باشه. گفت اتاق داداشتم دو تا تخت داره چون قبلا این اتاق مال ما دوتا بوده و تو میتونی رو یکی از تخت هاش بخوابی و بزار داداشم اومد تو میتونی ازش اجازه بگیری که کدوم از اسباب بازی هاشو برداری در مورد لباس هم میریم میگیرم گفتم باشه واقعا ممنونم خاله، خاله یک سوال بپرسم؟ گفت اره بپرس گفتم مامان و بابام دیگه بر نمیگردن؟ گفت متاسفانه نه عزیزم، منم ناراحت شدم و سرم رو انداختم پایین زیر چونم رو گرفت سرم رو اورد بالا و گفت قشنگم ببین منم مامان و بابام مردن، اون موقعی که مردن داداشم 1 سال داشت و منم یازده سالم بود وقتی خبر دادن که مردن من خیلی ناراحت شدم و فقط یک مادر بزرگی داشتم داخل کره و دو سال اونجا بودیم و من میرفتم کار میکردم و از پول کار کردنم میرفتم مدرسه وقتی که مادر بزرگم مرد من نمیدونستم داداشم رو چه کار کنم، یک روز به صاحب کارم زندگیم رو براش تعریف کردم و بهش گفتم گیرم و نمیدونم چه کار باید کنم اونم گفت خونه من دو طبقه هست و طبقه بالاش خالی هست میتونی بری اونجا منم از خوشحالی بال در اوردم و بهش گفتم پس دیگه به من پول ندیدن حقوقم باشه برای خونه گفت نه نمیخواد ما اون طبقه به دردمون نمیخوره که هر چی اسرار کردم میگفت نه، دیگه من اونجا کار میکردم و میرفتم مدرسه تا اینکه چند سال گذشت من تونستم دکترا بگیرم پزشک شدم رفتم توی بیمارستان کار پیدا کردم و این خونه هم خریدم. حالا تو هم یکم پیش ما بمون بزرگتر شدی یکاریش میکنیم منم گفتم باشه خاله مرسی گفت خواهش میخواست بره که گفتم خاله گفت جانم گفتم.... ممنون از کسایی که تا اینجا خوندن:)♡ شرط پارت بعد هم ده تا لایک که فک نکنم بشه:( خب خیلی زر زدم بای:)!!!
3 سال پیش در تاریخ 1400/04/31 منتشر شده است.
380 بـار بازدید شده
... بیشتر