فیک تهیونگ و ا/ت پارت ۱۴ =]

267 بار بازدید - 3 سال پیش - خو‌خو این‌پارتو‌نازی‌نوشتع =] پارت ۱۴
خو‌خو این‌پارتو‌نازی‌نوشتع =] پارت ۱۴ : تهیونگ:خب اره دیگه من برم ا.ت:هوم برو تا شب فعلا ته:تا شب بای *بعد از رفتن بی تی اس* یونا:هی ا.ت ا.ت:بله یون؟؟ یونا:میگم درباره خواهر دوقلو مامان ا.ت:خب؟ یونا:میگم ازش بپرسیم دربارش؟اخه فضولیم گل کرده ا.ت: هوف نه من ازش میپرسم بعدا تو برو کیک بخور یا نمیدونم درس بخون یونا:ایششش باشه ا.ت:خب من میرم اتاقم یونا:باش *تو اتاق ا.ت* ا.ت:یعنی باید درموردش از مامان بپرسم؟هوفف اره باید بپرسم وگرنه نمیتونم امشب بخوابم *تق تق* لیا:بله؟ ا.ت:سلام مامان منم میتونم بیام تو؟ لیا:اوه اره دخترم بیا ا.ت:ام مامان لیا:جانم؟ ا.ت:من یه عکس دیدم که تو و یه دختر بودین که اون دختر کپی شما بود درواقع نه خیلی خیلییی ها انگاری که دوقلو بودین.. لیا:او او اون ع‌عکس!ام خب..فک کنم وقتشه که بدونیش ا.ت:چیو؟ لیا:چیزایی درباره تو و یونا..خب من یه خواهر دوقلو داشتم اسمش لونا بود و ازم یک دقیقه کوچیک تر بود *۲۱ سال پیش* لونا:لیااا لباسم بهم میاد؟ لیا:ارههه خیلی کیوت شدییی لونا:مرسییی ام میگم من میخوام برم خونه دوستم جولیا لیا:خب لونا:ممکنه دیر وقت بیام اگه مامان بابا زنگ زدنو اینا بگو نگران نباشن لیا:اوکی ولی حداقل تا ساعت ۱۰ خونه باشیا! لونا:باشههه من میرم فعلاا لیا:موفق باشییی مراقب خودت باشش فعلااا اون موقعه دلم نمیخواست بزارم لونا بره یجورایی احساس بدی درباره دوستش جولیا داشتم ولی نمیخواستم لونا رو محدود کنم ولی اگه الان با اون زمان برمیگشتم حاضر بودم دست و پاها لونا رو ببندم ولی فقط نزارم بره اونجا! ساعت شده بود یک شب ولی هنوز لونا نیومده بود خیلی نگرانش بودم بهش زنگم که میزدم گوشیشو برنمیداشت که زنگ خونه رو زدن و بله لونا بود یه اخم بزرگ کردم و رفتم درو باز کنم که با دیدن لونا..اخمم محو شدو شک جاشو گرفت لباسا لونا پاره شده بود و صورتش گریون بود و پر از کبودی میتونستم راحت حدس بزنم چی شده..بهش تجاوز شده بود..چندسال گذشت و لونا افسرده شده بود و هیچی نمیگفت تا این که دوباره یه روز با همون وعض دیدمش و دوباره اون طرف همین کارو باهاش کرده بود! من تازه ا.ت رو به دنیا اورده بودم حدودا یک سالت میشد ولی این دفعه لونا حامله بود اون گفت که جک داداش جولیا بهش تج‌اوز کرده و تهدیدش کرده عکساشو پخش میکنه.. پس دوباره اون کارو باهاش کرد..و اون پسر رو انداختیم زندان واسه حبس ابد ولی خانوادم میگفتن باید بچه رو بندازی ولی لونا مخالفت کرد و بچه رو به دنیا اورد ولی موقع زایمان از دنیا رفت ولی اخرین حرفش این بود که اسم بچش یونا باشه.. *زمان حال* ا.ت:ی‌یعنی یونا خواهر من‌ ن‌ن‌یست؟ لیا:نه.. *مثلا صدا شکستن* لیا:چی بود؟ یونا:نه نه این امکان نداره ا.ت:ی‌یونا لیا:یونا اروم باششش یونااا نفس بکشش ا.تتت اسپری شو بیارررر ا.ت:چ‌چ‌ی؟ب‌باشه الان میارم شرایط‌پارت‌بعد : ۵ تا‌لایک ۵ تا‌کام
3 سال پیش در تاریخ 1400/07/12 منتشر شده است.
267 بـار بازدید شده
... بیشتر